همه شب من به دنبال خیالات توام
در نماز خم گیسوی محالات توام .
من سرشک از رخ زیبا
زتو می جویم و تنهای توام ،
چه بگویم
که تو خود می دانی که در این شهر غریب
من بیمار تو رسوا شده کوی تمنای توام .
سر به بالین تو ،
در حالت مستی که گذارم
مهر دل می شود و ذکر تو همراه دلم ،
چه کنم از غم دل ؟!
گم شده ی شانه غمهای توام .
دوستت دارم همیشه تر از جاودانگی...
...کاش می شد به تو از حسی گفت
که شبانگاه سراغ من و دل می اید
و پر از حسرت و آه...
چیزی از شب زدگی ها به خودم می گوید...
...کاش می شد...کاش...کاش!!
برای تویی که سحر در پس هر لطف نگاهت پیداست:فرزان