همه شب من به دنبال خیالات توام

در نماز خم گیسوی محالات توام .

من سرشک از رخ زیبا

زتو می جویم و تنهای توام ،

چه بگویم

که تو خود می دانی که در این شهر غریب

من بیمار تو رسوا شده کوی تمنای توام .

سر به بالین تو ،

در حالت مستی که گذارم

مهر دل می شود و ذکر تو همراه دلم ،

چه کنم از غم دل ؟!

گم شده ی شانه غمهای توام .

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزان چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:14 ق.ظ

دوستت دارم همیشه تر از جاودانگی...
...کاش می شد به تو از حسی گفت
که شبانگاه سراغ من و دل می اید
و پر از حسرت و آه...
چیزی از شب زدگی ها به خودم می گوید...
...کاش می شد...کاش...کاش!!

برای تویی که سحر در پس هر لطف نگاهت پیداست:فرزان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد