مرا به خود بخوان که افول ستاره ام نزدیک است
من از قلب فروهر های آبستن دیدار می آم
من از آن جایی می آیم که سکوت را در قالب لبخند ریخته اند
از سرزمینی که نطفه ی هستی در آن
... از شدت انتظار خشکیده است
...آه مرا بخوان
مرا از سریر اشکی که امشب به اسیری مهمانش کرده اند
برهان
بی تو
انتظار را پایانی نیست
بیا که سخت تو را می خواهم
بیا....بیا....بیا
انتظار .تمام زندگی من با انتظار گذشت
انتظار یه اسمون صاف٬ یه قلب مهربون ٬ یه عشق که مال من باشه ٬ و حالا باز هم در انتظار...........
· انسان آنگاه به کمال می رسد که عاشقانه زندگی کند
خیلی دوست داشتم با کسی دوست باشم باهاش از خنده هام بگم از غصه هام بگم ...اونم من رو دوست خودش بدونه و با من از حرفای نگفتش بگه .