محبوبم اشک هایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی میدارد. اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری تلخی و درد جدایی را تاب میاوریم
عشق وقتی دچار غم غربت باشد از حساب زمان و هیاهوی آن ملول میگردد
عشق میزبانی مهربان است.گرچه برای میهمان ناخوانده خانه عشق سراب است و مایه خنده
عشق از اعماق خویش آگاه نمیشود جز در لحظه جدایی
عشق در ردای افتادگی از کنارمان میگذرد اما ما می ترسیم و از او میگریزیم یا در تاریکی پنهان می شویم یا اینکه تعقیبش می کنیم و به نام او دست به شرارت میزنیم
عشق رازی است مقدس
برای کسانی که عاشقند عشق برای همیشه بی کلام می ماند
اما برای کسانی که عشق نمی ورزند عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست
عشق همانند مرگ همه چیز را دگرگون می کند
نخستین نگاه معشوق به روح ازلی می ماند که بر سطح آب ها روان شد بهشت و جهنم را آفرید سپس گفت: باش! و همه چیز موجود شد
آدمیان محصول عشق را تنها بعد از غیبت یار و تلخی صبر و تیرگی یاس درو خواهند کرد
(جبران خلیل جبران)...