-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مردادماه سال 1386 02:18
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 دیماه سال 1384 00:40
وقت هایی هست که آنقدر دلت بی تاب است که نمی دانی چه می خواهی ....انقدر فکرت پریشانست که نمی دانی به چه فکر می کنی....آن وقت دوست داری کمکت کنند...دوست داری حرفهایت را بشنوند .دوست داری دوست داشته باشی.دوست داری دوستت داشته باشند....ولی نمی توانی دوست داشتن هایت را عملی کنی.تظاهر تظاهر تظاهر ...سرتاسر زندگیمان شده همین...
-
یک عصر غمگین...
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 20:19
... عصر عجیبی است. دلم برای نوشتن تو این جا که خونه ی عشق منه خیلی تنگ شده بود.بارون نرمی داره می باره و با ضرباهنگ دلنشین خودش به دلم چنگ می زنه.آسمون انگار تو غم شب شدنش داره دست و پا می زنه...یه جور غم سنگینی تو نگاه آسمونه...نمی دونم شده تا حالا گریه ی پنهونیه کسی رو ببینین...حتما دیدین...چقدر تکان دهنده است نه؟...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 01:04
زرد و نیلی و بنفش ، سبز و آبی و کبود ، با بنفشه ها نشسته ام! سالهای سال ، صبح های زود . · در کنار چشمه سحر ، سر نهاده روی شانه های یکدگر ، گیسوان خیس شان بدست باد ، چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ، رنگها شکفته در زلال عطرهای گرم ، می تراود از سکوت دلپذیرشان ، بهترین ترانه ، بهترین سرود . · مخمل نگاه این بنفشه ها ،...
-
از من خواست...اما نفهمید...
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 02:32
ازم خواست کمکش کنم...کردم... ازم خواست ...خواست که راحت باشم...شدم. نه دروغ گفتم نه پرت . پلا...اما خواستم کمی سر به سرش بذارم...اما پرید... مثل یه قمری...درست مثل پرنده ای که بخواد بپره...انگار منتظر پریدن بود... انگار منتظر یه بهونه بود...یه بهونه ی کوچیک... رفت...اون طوری که انگار از اول نبود... مثل همیشه...مگه نه...
-
نمیدانم
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 21:03
کاش می شد عشق را مثل یک تکه ورق لای یک کهنه کتابی گم کرد یا که می شد عشق را بقچه پیچش کرد و چون چارقد مادر بزرگ توی صندوقچه پنهانی دل پنهان کرد کاش می شدقلب را از عشق خالی کرد ویا از جرم عاشق پیشگی با تنفر آتشش زد سوخت خاکستر نمود... ... کاش ... کاش ... کاش ... هیچ کجای دنیا عاشقان را نمی بخشند...تو نیز همین طور......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 اسفندماه سال 1383 22:54
نمی بخشمت
-
عاشورایی
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 21:30
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت... حافظ خدایا به نینوا نگریستم و به تندیشه ی خود که مسلخ و قتلگاه می پنداشتمش.اما چه نابخردانه که نینوامسلخ نیست که آن سوی عبودیت است.سرزمین نیست که پیشگاه عرش سرخ الهی است.کربلا نه یک...
-
این هم دلتنگیست
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1383 02:40
گاه از اشک ترم عمق دلم سوخته است کاه از سوختنم عشق چه افروخته است ... همین و دیگر هیچ... دیگر نمی دانم دلتنگی به چه می گویند... مگر نه این که آدمی تنها آمده است و تنها نیز خواهد رفت...! مگر نه این که گم کرده ی ابدی خانه ی دوستیم.! پس دلتنگی ها را در حوضچه ی خوب خدا خواهم شست... و به اندازه اندام زمان خویش را در پس...
-
دلتنگی
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 21:53
گفته بودی از حال و هوای خودم برایت بنویسم اینجا حوالی نگاه من همیشه مرطوب است با بارش گاه گاه خاطراتی دور اینجا دلواپسی هایم شبیه انار ترک خورده ای است در ارتفاع باغ و دلتنگیهایم شبیه دستهای پراکنده ای است در ازدحام شهر و عبور سیال غمی مبهم در مدار تکرار آه...... بگذریم راستی تازگی هی مرا از نزدیک دیده ای؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1383 03:00
کسی دیگر نمیکوبد در این خانه متروکم کسی دیگر نمیگوید چرا تنهای تنهایم؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 دیماه سال 1383 02:33
کنار هر پنجره ای که می ایستم با خود می اندیشم دردهای بی کسی ام به که بگویم تا خالی شوم؟؟؟؟؟ . با خود می اندیشم گریه هایم را برکدامین شانه محبت بریزم تا مرهمی شود؟؟؟؟؟؟؟
-
گل های کبود
یکشنبه 8 آذرماه سال 1383 00:26
این شعر رو همین طوری نوشتم ..منظور خاصی ندارم ...راستی قالب وبلاگ چطوره ای همه گل های از سرما کبود خنده ها تان را که از لب ها ربود؟ مهر،هرگز این چنین غمگین نتافت باغ،هرگز این چنین تنها نبود تاج های نازتان بر سر شکست باد وحشی چنگ زد در سینه تان صبح می خندد،خود آرایی کنید اشک های یخ زده،آیینه تان رنگ عطر آویزتان بر باد...
-
کاش می شد...
جمعه 29 آبانماه سال 1383 02:18
کاش می شد یک شب قمری غم زده ی حس دلم لا به لای پر چشمان تو تا صبح می خفت... دلم می خواست تا انتها این کاش ها را می نوشتم اما یک بار به سختی به خاطر تمام کاش ها تنبیه شده ام...تمام هستی ام به خاطر کاش هایم به باد فنا رفته است... کاش... کاش هرگز نمی نوشتم... اما بگذار از فردا بگویم که شاید یک نفر بیاید.حتما هم می آید......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 21:28
رفتم به کنار رود, - سر تا پا مست - رودم , به هزار قصه میبرد زدست چون قصهء درد خویش با او گفتم لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست
-
چی بگم!
جمعه 15 آبانماه سال 1383 04:23
یک متر فاصله گاهی اوقات به اندازه هزاران کیلومترجدایی می تونه آدمو بی خیال کنه... می دونم خورده تو سرم...اما واقعیت اینه که دارم میشمرم...همه ی لحظه هارو...همه ی ثانیه هارو...تو که نه می دونی و نه می فهمی.. آخه می دونی آدمیزاده خیلی نادونه...باید باشی که بفهمی... چی بگم...که :گفته بودم چو بیایی غم دل با تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1383 21:24
محبوبم اشک هایت را پاک کن ! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی میدارد. اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری تلخی و درد جدایی را تاب میاوریم عشق وقتی دچار غم غربت باشد از حساب زمان و هیاهوی آن ملول...
-
اکتبر داغ
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 05:13
سرما داره بیداد می کنه...یاد مهر ماه خودمون افتادم... چه فرقی می کنه اینجا باشم یاد تهران...مگه تو با من نیستی؟ یاد تو برام سرمای اینجا رو مثل سیزده بدر خودمون تو کن سولوقون می کنه... یاد اردیبهشت دربند...یاد تیر ماه توچال... وقتی تو و یاد تو هست اکتبر و نوامبر برام دلپذیری نوروز رو داره... ..............هر کجا هستم...
-
اکتبر داغ
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 04:14
اینجا یا تهران ...وای بر من اکتبر داره نمره بیستش رو می گیره...یواش یواش و بی صدا اما من با یاد تو تو همون امتحان خرداد خودمون موندم... نمی دونم ردی هستم یا قبول...اما خیلی دلم می خواد تو این درس چند بار تجدید بشم... من عاشق این درس شدم...انگار شوخی شوخی نمی تونم از فکرت بیام بیرون اکتبر یخبندون اینجا انگار برام خرداد...
-
ا ینجا یا تهران
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 04:00
اینجا یا تهران؟..... نمی تونم بهت فکر نکنم.. شوخی شوخی انگار نمی تونم خودم رو از فکرت رها کنم عجیب نیست؟...تو جایی که سرما بد جور می سوزونه...فکر تو حسابی داغم می کنه... نمی دونم جالبه یا عجیب؟ انگار کسی داره دلم رو فشار می ده... طنین گام های یاد تو تو تموم تنم پیچیده...کاش تهران بودم...کاش!کاش... اکتبر یخ بسته این...
-
بارون
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 04:18
دوباره دلم بارون می خواد یه بارون تند که همه رو از خیابون بپرونه یه بارونی که اشک آدمها رو پنهون کنه یه بارونی که بغض اسمون رو باز کنه تا با هم بتونیم گریه کنیم نمی دونم شاید هم دلم گریه می خواد...گریه برای ماهها نبودنت...هفته ها ندیدنت. اما خواهم آمد...تو هم خواهی آمد...از پشت کوچه سارهای باران... دوباره دلم بارون می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 10:32
کاش میشد عشق را تفسیر کرد خوابه چشمان تو را تعبیر کرد کاش میشد همچون گلها ساده بود سادگی را با تو عالمگیر کرد کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد کاش میشد در حریم سینه ها عشق را با وسعتش تکثیر کرد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 19:18
٭ چطور چند دقیقه ی کوتاه می تونه به اندازه یه قرن طول بکشه؟ چشمم رو به زمین دوخته بودم. نمی خواستم هیچ چهره ای رو ببینم، چه آشنا... چه غریب. می خواستم مجبور به لبخند زدن نباشم اونم وقتی که هیچ حسی برای خندیدن نداشتم.... هیچ حسی در قلبم نبود… نه غمی … نه شادیی … نه شوری … هیچ … هیچ… دلم نمی خواست برگردم زیر سقفی که می...
-
نمی دونم
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 02:16
وقتی بهم نگاه کرد فقط با تعجب نگاهش کردم.چون جای اون طور نگاه کردن نبود.وقتی بهم خندید نخندیدم. عجیب هم نبود.حس خندیدن نداشتم. وقتی گفت تو ... هستی؟ تعجب نکردم.فقط گفتم :نمی دونم شاید. کنارم نشست.بارون می اومد.نیمکت خیس بود.اما من هنوز نمی شناختمش.غریبه نبود اما آشنا ی دل هم نبود.شاخه ی گلی رو که تو دستش بود بهم...
-
دلتنگی !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 02:53
ده روز بود که ازش خبر درست و حسابی نداشتم. خیلی ناگهانی نوشته بود می ره سفر.درست ده روز بود که اونو ندیده بودم.اما وقتی دیدم دیشب آنلاینه کلی ذوق کردم. چقدر حرف برای گفتن داشتم. -- ...سلام عزیزم... کجایی تو...دلم برات خیلی تنگ شده... جمله ی منو تکرار کرد: -- ... سلام ...من هم خیلی دلم برات تنگ شده...خیلی زیاد. چهار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 08:52
خیلی دلم گرفته..... دل کوچیکم شده بارکش یه عالم درد تو دنیا که حتی یه لحظه هم اونو روی دوش هیچکسی ننداخته . دلم میخواست باهات حرف بزنم ...با هم دوست باشیم ... ولی من رونفهمیدی یا نخواستی بفهمی با این همه - ای قلب در به در - از یاد مبر که ما - من و تو - عشق را رعایت کردیم از یاد مبر که ما - من و تو - انسان را رعایت...
-
انتظار
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 14:40
مرا به خود بخوان که افول ستاره ام نزدیک است من از قلب فروهر های آبستن دیدار می آم من از آن جایی می آیم که سکوت را در قالب لبخند ریخته اند از سرزمینی که نطفه ی هستی در آن ... از شدت انتظار خشکیده است ...آه مرا بخوان مرا از سریر اشکی که امشب به اسیری مهمانش کرده اند برهان بی تو انتظار را پایانی نیست بیا که سخت تو را می...
-
انتظار
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 01:13
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 15:51
من در هوای خاطره ام پر کشیده ام ؟ یا به خیال آینه ها سر کشیده ام ؟ این شور و شوق و شعر و شعف کم عجیب نیست مستم ، شراب عشق تو را سر کشیده ام باور نمی کنی که بگویم اگر از آن نقاشی گلی که معطر کشیده ام حتی خیال و خواب چنین دلپذیر نیست، از این حقیقتی که به باور کشیده ام نگذار تا دوباره اسیر قفس شوم حالا که با شکسته پرم ،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 10:02
َّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ میستایمت، چونان دریای آبی میبویمت، بسان گل یاس میرقصانمت در یاد چون شکوفه سیبی در آغوش سرد باد. ُُُُُُ