یک عصر غمگین...

... عصر عجیبی است. دلم برای نوشتن تو این جا که خونه ی عشق منه خیلی تنگ شده بود.بارون نرمی داره می باره و با ضرباهنگ دلنشین خودش به دلم چنگ می زنه.آسمون انگار تو غم شب شدنش داره دست و پا می زنه...یه جور غم سنگینی تو نگاه آسمونه...نمی دونم شده تا حالا گریه ی پنهونیه کسی رو ببینین...حتما دیدین...چقدر تکان دهنده است نه؟

    نمی دونم چرا همیشه آخره اردیبهشت برام درد آوره. چرا وقتی که...اصلا بگذریم...

... در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است.
...


   ... آه تابستان من...مرا دریاب...ای همیشه داغِ مرا دریاب...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد