همه شب من به دنبال خیالات توام
در نماز خم گیسوی محالات توام .
من سرشک از رخ زیبا
زتو می جویم و تنهای توام ،
چه بگویم
که تو خود می دانی که در این شهر غریب
من بیمار تو رسوا شده کوی تمنای توام .
سر به بالین تو ،
در حالت مستی که گذارم
مهر دل می شود و ذکر تو همراه دلم ،
چه کنم از غم دل ؟!
گم شده ی شانه غمهای توام .
فرزان مهربونم ، این وبلاگ رو تقدیم به تو می کنم . امیدوارم از این به بعد بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم .
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان مرا ای به پایان رسانید
-آغاز گردان.
شاعر: حمید مصدق