دلتنگی

گفته بودی
از حال و هوای خودم برایت بنویسم
اینجا
حوالی نگاه من همیشه مرطوب است
با بارش گاه گاه خاطراتی دور
اینجا
دلواپسی هایم
شبیه انار ترک خورده ای است
در ارتفاع باغ
و دلتنگیهایم
شبیه دستهای پراکنده ای است
در ازدحام شهر
و عبور سیال غمی مبهم در مدار تکرار
آه......
بگذریم
راستی
تازگی هی مرا از نزدیک دیده ای؟

کسی دیگر نمیکوبد در این خانه متروکم

کسی دیگر نمیگوید چرا تنهای تنهایم؟

 کنار هر پنجره ای که می ایستم با خود می اندیشم دردهای بی کسی ام به که بگویم تا خالی شوم؟؟؟؟؟ . با خود می اندیشم گریه هایم را برکدامین شانه محبت بریزم تا مرهمی شود؟؟؟؟؟؟؟